روح زخمی
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندای ایوان به باغ مینگری
درختها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن تبسم شیرین،به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا میکنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه،زیر درختها،لب حوض
درون آینهء پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو در ترانهء من
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانهء من
چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم بهم زدنی
میان آنهمه صورت،تو را شناخته ام
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیدهء من
به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است...
------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
-این شعر رو تقدیم به کسی میکنم که دیشب بعد 2 سال در خونشو برام باز کرد.
-من خیلی بهش بدی کردم.نمیدونم واقعا منو بخشیده یا نه؟
-من این حقو به خودم نمیدم تا ازش بخوام منو ببخشه...
-من گلی پژمرده بودم گر ترا صد رنگ و بو بود...
-ای دلت خورشید خندان،سینهء تاریک من سنگ قبر آرزو بود...
-Your footsteps will always fall here
-Touch me now.I close my eyes and dream away
-دلت چه میگوید نازنین؟ تمام بهانه هایت را بنویس...
Design By : Pichak |